من نمی دانم تو به من بگو...

من نمی دانم تو به من بگو...  

نمی دانم دلم گم شده یا اونی که دل به او سپردم. 

نمی دانم عشقم گم شده یا معشوقم.

نمی دانم اعتماد بی جا کردم یا بی جا به من اعتماد کردند.

نمی دانم لیاقت او را نداشتم یا او لایق من نبود.

نمی دانم من در حق عشقمان خیانت کردم یا او.او قدر ندانست یا من.

نمی دانم خدا این را قسمت ما کرد یا ما خود قسمت را رقم زدیم.

نمی دانم چرا وقتیکه دل بستن سهل است، دل کندن آسان نیست.

نمی دانم خدا به ما دل داد تا از دنیا ببریم یا دنیارو داد تا دل بکنیم.

هنوز نمی دانم با بودن او زندگی سخت است یا بی او.

تحمل جای خالیش توی تک تک لحظه ها سخت تر است یا ...

نمی دانم شکستن غرورم سخت تر است یا شنیدن صدای شکستن قلبم.

نمی دانم تو به من عشق را آموختی یا می خواهی نفرت را یادم بدهی.

نمی دانم که بگویم: چرا آمدی؟ یا بپرسم که؟ چرا رفتی؟

من نمی دانم تو به من بگو... 

 

خالی ام از حرف

خالی ام از حرف

خالی ام از حرف

پرم از دلتنگی

تشویش هجرت باران

خسته ام از اندیشه..دلگیرم از سوالات بی انتها

الوده ام به روز مرگی

دورم از عشق

بی میلم به گفتن یا نگفتن

حنجره را رغبتی به فریاد نیست

تلخم..ناپاکم..مبهوتم..دل چرکینم..خشکمناکم

از خود فرسنگها فاصله دارم..فاصله ای که کم نمی شود

در عذابم..در تب و تابم..در التهابم

خسته ام..خسته ام از تکرار..از تکرار لبخند بی ریشه!میان این درد تا درد بعدی

فرسوده ام..رنجورم..خسته ام..خسته ام..

کجاست بارانی از عطوفت بی منت تا نمناکم کند...

کجاست دستی تا بگیرددستم از روی مهر...

کجاست ان در که به نورباز شود...

کجاست باران؟

کجاست؟

  

در اغوش عشق

دراغوش عشق

من و  تو در کنار هم ، تو در آغوش منی و من غرق در احساساتم  
سکوت سهم این لحظه عاشقانه ، در قلبم فریاد میزنم عشق من دوستت دارم صادقانه
هنوز چشمانم خیره به چشمان تو است 
دیدن چشمهای زیبایت آرامش من در این لحظه ی عاشقانه است 
هنوز هم سکوت...

با دیدنت شده ام مات و مبهوت...
دستانت را میفشارم تو مرا میبوسی و من تو را در آغوش خودم میفشارم

گرمای آغوش تو ، سر میگذارم بر روی شانه های تو 
سکوت را با صدای ترانه اشکهایم میشکنم 
تو گوش میکنی و با من همترانه میشوی 
تو اشکهای مرا پاک میکنی و من اشکهای تو را 
میبوسم گونه ی مهربان تو را 
نمیخواهم این لحظه بگذرد ای خدا 
کاش میشد در کنار هم باشیم ، تا آخر دنیا 
گفتی که کاش میشد همیشه مال هم باشیم

نمیخواهم روزی بیاید که جدا از هم باشیم

گفتم عشق ما بی پایان است 
قلبم تا همیشه گرفتار قلب عاشق تو است 
حالا که گرفتار است ، به درد عشق دچار است ، 
حالا که بی تو زندگی برایش بی معنا است 
لحظه هایش بی تو همیشه گریان است

پس مطمئن باش لحظه ای نیز نمیتوانم بی تو باشم 

من عاشق توام نمیتوانم لحظه ای جدا از تو باشم 
میفشاریم دستانمان را در دستان هم

آرام میگریم در آغوش هم